loading...

eshghozendegi

eshghozendegi

بازدید : 370
شنبه 1 آذر 1399 زمان : 23:30

طلاق در دنیای مدرن

گفته بود: «طلاق، زاییده دنیای مدرن است» و من حرفش را باور نکرده بودم. او استدلال پشت استدلال که این جدایی‌ها نشانه شجاعت آدم‌هاست و وقتی پرسیدم این همه راه، چرا طلاق؟ جوابی برایم نداشت. حالا آدم‌ها متفاوتند، اما همه‌شان استدلال‌هایی برای خودشان دارند، استدلال‌هایی که از زندگی در دنیای تازه‌ای نشئت می‌گیرد که برای طلاق دلایلی غیرموجه‌تر از اصل آن می‌سازد.

بین دوست‌های نزدیکم، هستند آدم‌هایی که به خاطر حرف یک فالگیر قدم به دنیای مطلقه‌ها گذاشته‌اند. شاید باورش سخت باشد، شاید باور نکنی که آنها تمام زندگی‌شان را روی صحبت‌های آدمی می‌گذارند که هیچ تجربه‌ای در هیچ زمینه‌ای الا انداختن برگه‌های ثابت ندارد و با همان برگه‌هاست که سرنوشت آدم‌ها را تعیین می‌کنند. می‌خواستم بدانم داستان از چه قرار است و چه سری در این میان نهفته است. برای همین بود که شال و کلاه کردم و تا خانه‌ای در یکی از خیابان‌های فرعی، اما در میانه شهر رفتم. زنی در را به رویم باز کرد که میانسال بود و هرچه تلاش کردم نتوانستم سنش را حتی توی ذهنم تخمین بزنم. گفت: خانومم، کفش‌هات رو دربیار. و من سرم را انداختم پایین و بندهای کفشم باز نمی‌شد. نزدیک‌تر شدم، در را بستم و زل زدم توی چشم‌هایش. فنجان قهوه را دستم داد و گفت اینجا بنشین تا برگردم. «دود سیگار اذیتت نمی‌کند؟» خندیدم که نه. مثلا نشانه همراهی من بود دیگر. می‌خواستم راز صحبت‌هایشان را کشف کنم که بیشتر از دکترهای روان‌شناس و جامعه‌شناس اثر می‌گذارد و هر چه آنها در تلاشند تا آمار طلاق را یک جور خوبی پایین بیاورند، اینها دست از شیطنت برنمی‌دارند و با آمار سر ناسازگاری دارند. از قضا و اتفاقا شوهری ندارم که بخواهد درباره حال و روزش با من صحبت کند. از در و دیوار حرف می‌زند و من با این سوال درگیر شده‌ام که حالا چطور بروم سر اصل مطلب؟ او می‌گوید:«دختری هستی که اعتمادبه‌نفست خوب است.» و من فکر می‌کنم به خاطر آن‌که برای نشستن روی صندلی اجازه نگرفتم این جمله را می‌گوید.

با جدیت برگه‌ها را روی میز می‌ریزد و می‌گوید: «کارت برایت خیلی مهم است.» و من خنده‌ام گرفته که جواب تلفن همکارانم را داده‌ام و با آنها درباره کارهای روزمره صحبت کرده‌ام و خب، طبیعی است که چنین تصویری از خودم ساخته‌ام. برای پاسخ یک سوال عجیب به سراغش آمد‌ه‌ام، آیا کسی برای طلاق گرفتن به سراغت می‌آید؟ نشسته‌ام توی خانه‌اش و برگه‌های گزارشی که به زبان انگلیسی است و درباره نقش فیس‌بوک و طلاق صحبت می‌کند، ورق می‌زنم، هنوز نوبت من نشده، فنجان قهوه را برمی‌گرداند و می‌گوید: «توی فالت کلمه‌هایی با زبان انگلیسی افتاده.» برگه‌ها را تا می‌کنم و نزدیک‌تر می‌نشینم. قورت‌دادن خنده‌ام برای خودش داستانی دارد. سرم را انداخته‌ام پایین و به جوراب‌هایم نگاه می‌کنم. زیر میز توجهم به او و ناخن‌های پایش جلب می‌شود. جوراب پایش نیست و ناخن‌های بلند پایش لاک قرمزِ ریخته دارند. به هدفی که در ذهن دارم فکر می‌کنم. شانس می‌آورم و در میانه دود و بوی عود و صدای گرفته زن، که می‌گوید: «خبر طلاق یک نفر را می‌شنوی.» خودم را مشتاق‌تر از قبل نشان می‌دهم. حالا خدا می‌دند که بازی‌ام را خوانده یا از ذوقی که من نشان داده‌ام سر ذوق آمده. «اتفاقا برای همین آمدم، یکی از دوست‌هایم می‌خواهد از همسرش جدا شود…» اجازه نمی‌دهد صحبت‌هایم را تمام کنم و می‌گوید: «بعله، آقاشون با یک زن دیگر روی هم ریخته. زنه موهاش بلند و مشکیه.» از آنجایی که کافی است تا به ژن آدم‌ها نگاه کنی تا بفهمی ایرانی‌ها مو مشکی زیاد دارند و از خودت بپرسی مگر ته فنجان قهوه چند رنگ مشخص است؟ مثلا می‌تواند برایم توضیح دهد که موهایش را های‌لایت زرشکی کرده؟ او می‌گوید زنی به زندگی دوستت پا گذاشته و من خنده‌ام را قورت می‌دهم

منبع: مرکز مشاوره ستاره ایرانیان-طلاق در دنیای مدرن

طلاق در دنیای مدرن

گفته بود: «طلاق، زاییده دنیای مدرن است» و من حرفش را باور نکرده بودم. او استدلال پشت استدلال که این جدایی‌ها نشانه شجاعت آدم‌هاست و وقتی پرسیدم این همه راه، چرا طلاق؟ جوابی برایم نداشت. حالا آدم‌ها متفاوتند، اما همه‌شان استدلال‌هایی برای خودشان دارند، استدلال‌هایی که از زندگی در دنیای تازه‌ای نشئت می‌گیرد که برای طلاق دلایلی غیرموجه‌تر از اصل آن می‌سازد.

بین دوست‌های نزدیکم، هستند آدم‌هایی که به خاطر حرف یک فالگیر قدم به دنیای مطلقه‌ها گذاشته‌اند. شاید باورش سخت باشد، شاید باور نکنی که آنها تمام زندگی‌شان را روی صحبت‌های آدمی می‌گذارند که هیچ تجربه‌ای در هیچ زمینه‌ای الا انداختن برگه‌های ثابت ندارد و با همان برگه‌هاست که سرنوشت آدم‌ها را تعیین می‌کنند. می‌خواستم بدانم داستان از چه قرار است و چه سری در این میان نهفته است. برای همین بود که شال و کلاه کردم و تا خانه‌ای در یکی از خیابان‌های فرعی، اما در میانه شهر رفتم. زنی در را به رویم باز کرد که میانسال بود و هرچه تلاش کردم نتوانستم سنش را حتی توی ذهنم تخمین بزنم. گفت: خانومم، کفش‌هات رو دربیار. و من سرم را انداختم پایین و بندهای کفشم باز نمی‌شد. نزدیک‌تر شدم، در را بستم و زل زدم توی چشم‌هایش. فنجان قهوه را دستم داد و گفت اینجا بنشین تا برگردم. «دود سیگار اذیتت نمی‌کند؟» خندیدم که نه. مثلا نشانه همراهی من بود دیگر. می‌خواستم راز صحبت‌هایشان را کشف کنم که بیشتر از دکترهای روان‌شناس و جامعه‌شناس اثر می‌گذارد و هر چه آنها در تلاشند تا آمار طلاق را یک جور خوبی پایین بیاورند، اینها دست از شیطنت برنمی‌دارند و با آمار سر ناسازگاری دارند. از قضا و اتفاقا شوهری ندارم که بخواهد درباره حال و روزش با من صحبت کند. از در و دیوار حرف می‌زند و من با این سوال درگیر شده‌ام که حالا چطور بروم سر اصل مطلب؟ او می‌گوید:«دختری هستی که اعتمادبه‌نفست خوب است.» و من فکر می‌کنم به خاطر آن‌که برای نشستن روی صندلی اجازه نگرفتم این جمله را می‌گوید.

با جدیت برگه‌ها را روی میز می‌ریزد و می‌گوید: «کارت برایت خیلی مهم است.» و من خنده‌ام گرفته که جواب تلفن همکارانم را داده‌ام و با آنها درباره کارهای روزمره صحبت کرده‌ام و خب، طبیعی است که چنین تصویری از خودم ساخته‌ام. برای پاسخ یک سوال عجیب به سراغش آمد‌ه‌ام، آیا کسی برای طلاق گرفتن به سراغت می‌آید؟ نشسته‌ام توی خانه‌اش و برگه‌های گزارشی که به زبان انگلیسی است و درباره نقش فیس‌بوک و طلاق صحبت می‌کند، ورق می‌زنم، هنوز نوبت من نشده، فنجان قهوه را برمی‌گرداند و می‌گوید: «توی فالت کلمه‌هایی با زبان انگلیسی افتاده.» برگه‌ها را تا می‌کنم و نزدیک‌تر می‌نشینم. قورت‌دادن خنده‌ام برای خودش داستانی دارد. سرم را انداخته‌ام پایین و به جوراب‌هایم نگاه می‌کنم. زیر میز توجهم به او و ناخن‌های پایش جلب می‌شود. جوراب پایش نیست و ناخن‌های بلند پایش لاک قرمزِ ریخته دارند. به هدفی که در ذهن دارم فکر می‌کنم. شانس می‌آورم و در میانه دود و بوی عود و صدای گرفته زن، که می‌گوید: «خبر طلاق یک نفر را می‌شنوی.» خودم را مشتاق‌تر از قبل نشان می‌دهم. حالا خدا می‌دند که بازی‌ام را خوانده یا از ذوقی که من نشان داده‌ام سر ذوق آمده. «اتفاقا برای همین آمدم، یکی از دوست‌هایم می‌خواهد از همسرش جدا شود…» اجازه نمی‌دهد صحبت‌هایم را تمام کنم و می‌گوید: «بعله، آقاشون با یک زن دیگر روی هم ریخته. زنه موهاش بلند و مشکیه.» از آنجایی که کافی است تا به ژن آدم‌ها نگاه کنی تا بفهمی ایرانی‌ها مو مشکی زیاد دارند و از خودت بپرسی مگر ته فنجان قهوه چند رنگ مشخص است؟ مثلا می‌تواند برایم توضیح دهد که موهایش را های‌لایت زرشکی کرده؟ او می‌گوید زنی به زندگی دوستت پا گذاشته و من خنده‌ام را قورت می‌دهم

منبع: مرکز مشاوره ستاره ایرانیان-طلاق در دنیای مدرن

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 42

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 1801
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 122
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 108
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 3699
  • بازدید ماه : 9621
  • بازدید سال : 1621895
  • بازدید کلی : 8756413
  • <
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی